در این نوشتار به طور خلاصه به معرفی زندگینامه‌ی پنج تن از همسران رهبران نخستین جماعت اخوان المسلمین پرداخته شده است. همسران: حسن البنا، حسن هضیبی، عمر التلمسانی، محمد حامد ابو النصر و مصطفی مشهور. 

این زنان نمونه‌های برجسته‌ی صبر و حسن معاشرت با همسرانشان و خدمت به دعوت و تحمل سختی در راه آن،    می باشند.

 بانو لطیفه حسین الصوری:  همسر استاد حسن البنا

o وی در  دوران نوجوانی فقه و تلاوت قرآن کریم را در منزل پدرش آموخت.

o بعد از ازدواج ، تعلق خاطرش به دعوت و جایگاه همسرش در این جریان فراوان بود.او به ارزش کار همسرش ایمان وافری داشت و به سبب احترامی که برای همسرش قایل بود همیشه او را « استاد» خطاب می‌کرد.

o وی در پرهیزگاری چیزی کمتر از حسن البنا نداشت. و به سبب این تجانس روحی، بینشان مودت و رحمت برقرار بود.

o زمانی که اولین دفتر اخوان المسلمین در قاهره افتتاح شد، جهیزیه‌اش  و تعدادی از فرش‌های منزل و اشیاء و وسایلی را که به نظرش زیبا و با ارزش می‌آمد به دفتر نوبنیان اخوان المسلمین هدیه کرد. و این کارش مهر تاییدی بود بر محبت و اعتقاد راسخش به دعوتی که تمام زندگیش را در بر گرفته بود.

o او همواره با همکاری زنان همسایه‌اش به تهیه‌ي غذا برای مهمانان مرکز می‌پرداخت.

o با وجود بیماری قلبی برای آسایش و راحتی همسرو فرزندانش تلاش فراونی می‌کرد. 

o او صاحب شش دختر و دو پسر بود و یک دختر و یک پسرش نیز فوت کرده بودند. 

o در آخرین بارداریش پزشک به خاطر حفظ سلامتی‌ وی با تاکید، دستور به سقط جنین داد.قرار بود در 13فوریه عمل جراحی صورت گیرد اما تقدیر خداوند چنان بود که حسن البنا 12 فوریه به شهادت رسید، او در آن شرایط دشوار که خانه، کوچه و خیابان به زندانی تبدیل شده بود در کنار فرزندانش ماند و تصمیم گرفت سقط جنین نکند و کودک را به دنیا آورد. نام دخترش را « استشهاد» نامید، چرا که شهادت حسن البنا بهترین مژده برای خود شهید و همسرش بود. 

o روزی که پدر حسن البنا وفات نمود، در حین به خاک سپاری او، صدای تکبیری از قبر شنیده شد. همسر استاد و دخترانش قبر حسن البنا را که در کنار قبر پدرش بود ، نبش کردند و داخل قبر را نگاه کردند . همسر استاد خطاب به جسد حسن البنا گفت : به همان شکلی که بودی، هستی ( تغییر قیافه نداده‌ای) و فقط به خواب رفته‌ای.

o دخترش، سنا، نقل می‌کند ، روزی که مادرش وفات کرد همه جمع شدند تا یکبار قبر استاد را نبش کنند و جنازه اش را نگاه کنند، زمانیکه جسد را دیدند ، مشاهده کردند جسد استاد اصلا تغییر شکل نداده است و دست نخورده است. در آن روز نیروهای امنیتی نیز حضور داشتند و جنازه پدرم را دیدند.

o استاد حسن البنا با وجود مشغله‌های کاریش بسیار تلاش می‌کرد وعده‌های غذایی را در منزل و در کنار افراد خانواده میل کند و در طول عمرشان جز در زمان سفر این عادت را ترک نمی کرد، همچنین هیچ وقت از اظهار محبت و احترام به همسرش حتی در مقابل دیگران خودادری نمی‌کرد.

به نقل از دخترش: «سنا حسن البنا»                                                                                                                            

 بانو نعیمه خطاب: همسر مرشد دوم اخوان المسلمین، استاد حسن هضیبی

o ایشان با فکر اخوان بزرگ شده بود و با تمام مشکلات و وقایع پیش آمده برای اخوان، همراهشان بود چه در جریان سال 1948م و چه در جریان انحلال جماعت اخوان المسلمین ؛ همواره در کیف دستیش جزواتی بود که در آن خط فکری اخوان و اهداف وعملکردش توضیح و تعریف شده بود وی  در حالی که می گفت: « جوانان را دریابید چرا که مانند ملتی هستند.»این جزوات را بین مردم پخش می کرد. قبل از اینکه استاد هضیبی سمت مرشد عام جماعت را بپذیرند با ایشان مشورت  کرد که آیا این مسئولیت را به رغم مشکلات و تهدیدها و خطر زندانی شدن بپذیرد؟ وی با قلبی مطمئن پاسخ داد که با عشق و افتخار هر آزار و مشکلی را در مسیر پروردگار می‌پذیرد.

o در سال 1954م، حکم به اعدام همسرش داده شد او بدون کمترین اعتراض با رضایت این حکم را پذیرفت . همواره فرزندانش را تشویق و دلداری ‌می‌داد و زمانی که دادگاه حکم خود را علیه همسرش صادر کرده بود به «مامون»، پسرش، گفت: پسرم بهترین و برترین جهاد چیست؟ مامون پاسخ داد:«کلمة حق عند سلطان جائر» سخن حقی که در مقابل پادشاه ظالم گفته می‌شود. پس به او گفت: با شجاعت در مقابل رئیس دادگاه بگو که: پدرت در راه حق و حقیقت بوده است

o  وی هیچ‌گاه حاضر نشد به اسم دخترخردسالش نامه‌ای ملتمسانه جهت تخفیف در حکم همسرش برای جمال عبدالناصر( رئیس جمهور وقت مصر)  بنویسد چرا که عزت و جایگاه ارزشمند همسرش رفیع‌تر از آن بود که چنین اقدامی انجام دهد.

o بعد از اینکه با خواست و کمک الهی در حکم همسرش تخفیف داده شد واعدام به حبس تبدیل شد. همیشه برای اینکه همسرش به مشکلات و سختی هایشان پی نبرد با چهره‌ای گشاده و متبسم با وی ملاقات می‌کرد.

o در ماجرای سال1954م نقش بسزایی در کمک‌رسانی به خانواده‌های بازداشت شدگان داشت.

o پس از آنکه به جرم کمک به خانواده‌های بازداشت شدگان اخوان المسلمین  زندانی شد در سال 1965م آزاد شد در حالی که مبتلا به دیابت شده‌بود.در زمانیکه برای بازجویی نزد او می رفتند با خشم به آنها می‌نگریست و تکرار می‌کرد:« و أین احکم الحاکمین؟!»

o تلاش می‌کرد کسانی‌ را که از او بازجویی می‌کردند به تفکر و انتخاب زندگی مومنانه دعوت کند و به همین منظور برخی کتاب‌های مفید را به آنها معرفی می کرد

بعد از وفات همسرش سه سال زندگی کردکه در این مدت راه همسرش را به نیکی ادامه داد و سعی می‌کرد برایش دعا می‌کرد و صدقه می‌داد.به مطالعه در زمینه روانشناسی و علوم تربیتی بسیار علاقه مند بود. همسرش در این راستا بسیار به او کمک می کرد. اولین کتابی که بعد از عروسی به او هدیه داد در زمینه مسایل روانشناسی بود.بعد از ازدواج، استاد متوجه تسلط او به زبان «فرانسه » شد چرا که همیشه در سخنانش با این زبان  صحبت می‌کرد. به همین خاطر او را به مدرسه‌ای فرانسوی زبان فرستاد تا بتواند همکار و همسر و دوست و محبوب او باشد.

o همسرش، استاد هضیبی، همواره به او احترام می ‌گذاشت.و در تمام تصمیم‌گیری‌های کاری در جمع اعلام می کرد که باید این مسئله را با همسرم در میان بگذارم و نظر او رانیز بدانم و تا رضایت او را جلب نمی‌کرد آن کار را انجام نمی‌داد. دیدگاه و نظر او نیز همیشه موافق و همسو با نظر استاد هضیبی بود.

o در ماجرای ناگوار سال 1954م به تمام زنان و خانواده‌ها اعلام کرد که باید هرکس در حد توانش به جماعت و خانواده‌های بازداشت شدگان یاری برساند حتی اگر لازم باشد خانه‌هایشان را هم بفروشند. و در این راستا خودش پیش قدم شد و اکثر وسایل منزلش را می فروخت و یا خیاطی می کرد و هزینه لباس‌ها را به خانواده‌های بازداشت شدگان می‌داد.

o در بازجویی، بازپرس از وی  پرسید: چه کتابی مطالعه می‌کنی؟ هنگام پاسخ به یاد یوسف(ع) افتادم زمانیکه حکم زندان وی صادر شد آن را فرصتی برای  دعوت زندانبانش به سوی حقیقت دانست. من نیز فرصت را مغتنم شمردم و در پاسخ به گوشه هایی از تاثیرات و زیبایی های کتاب فی ظلال قرآن ( اثر ارزشمند استاد سید قطب) اشاره کردم و به او گفتم این کتاب سحرآمیزی است،هرکس بخشی از آن را بخواند مشتاق می‌شود تمام آن  را به پایان برساند. سخنانش به گونه‌ای بر بازپرس تاثیر گذاشته بود که مشتاق مطالعه این کتاب شده بود.  او در این زمان هفتاد سال داشت.

به نقل از دخترش: « علیة حسن الهضیبی»                                        

 بانو خدیجه طه الشعبینی: همسر مرشد سوم ، استاد عمر تلمسانی

o پدرش یکی از علمای دانشگاه الازهر بود.

o او زن بسیار آرامی بود و این آرامش درونیش در سراسر زندگیش آشکار بود. پیوسته در تلاش بود تا آرامش مورد نیاز همسرش و سایر اعضای خانواده‌اش را مهیا سازدو در نهان و آشکار پروای خداوند را داشت.

o حاصل زندگی مشترکشان، دو پسر و دو دختر می‌باشد.وی با صبر‌ی عاشقانه و توکل بر خدا 18 سال دوران حبس همسرش را تحمل کرد.

o او در احترام نهادن به رای و نظرات همسرش مثال زدنی بود. به طوری که در حضور و غیاب استاد، هر کاری را که از می خواست انجام می‌داد و از هر چیزی که مورد پسند استاد نبود دوری می‌کرد.

o او از استاد به خاطر کسب رضایت و نزدیکی به خدا اطاعت می‌کرد؛ یک روز استاد به خانه برمی‌گردد و متوجه می شود  برنج سوخته است، علت را از همسرش جویا می شود، وی پاسخ می‌دهد سرگرم شنیدن برنامه‌ای رادیویی‌ بوده‌است. استاد می‌گوید: این رادیو« بلا» است.ماهها از آن روز می‌گذرد و او دیگر رادیو را روشن نمی‌کند، یک روز از استاد تقاضا می‌کند به او اجازه ‌بدهد که برای شنیدن تلاوت قرآن رادیو را روشن کند.استاد می‌پرسد:آیا از آن روزی که گفتم رادیو را خاموش کن به‌طور کلی رادیو را روشن نکرده‌ای؟! پاسخ داد: چگونه در مقابل حرف شما گستاخی کنم؟! استاد با لبخند رضایت بخشی به او   می‌گوید: بانویم! رادیو را روشن کن.

o استاد در سال 1973م منصب« مرشد عام » را بر عهده گرفت‌و همسرش، در سال 1979م وفات نمود.

به نقل از دخترش: « عفیفه عمر التلمسانی»

 بانو زینب علی ابو النصر: همسر مرشد چهارم، استاد محمد حامد ابوالنصر.

o پدرش از کارمندان دانشگاه الازهر بود. 

o خبر حکم اعدام همسرش را به خاطر رضایت خداوند تحمل کرد، بعد از اینکه حکم اعدام به حبس ابد تبدیل شد، استاد از طریق عمویش برای او پیغام فرستاد که: «اگر می خواهی طلاق بگیری، این حق توست چرا که سن و سالت کم است و حق توست که هر طور که می‌خواهی زندگی کنی، احساس سختی نکن و جدایی حق شرعی توست.» اما او با یقین به عمویش پاسخ داد که:« او همسر و پسر عمو و پدر فرزندانم است هرگز او را رها نمی کنم و منتظرش خواهم ماند تا خداوند تقدیر خویش را به اجرا برساند.

o دو پسر و دو دختر را پرورش داد. 

o بعد از سپری شدن 20 سال از زندانی بودن همسرش، و به راستی درک این 20 سال برای هیچ کس آسان نیست، در اکتبر 1976م استاد از زندان آزاد شدو این بانوی ارجمند یکسال پس از آن دارفانی را وداع گفت.

به نقل از دخترش: « ثناء‌ محمد حامد ابو النصر»

  بانو زبیده عبدالحلیم مشهور : همسر مرشد پنجم استاد مصطفی مشهور.

o او بسیاری از کتاب‌های اندیشه اخوان را مطالعه کرده‌بود و هرآنچه را خود آموخته بود به دخترانش منتقل می کرد.

o او صاحب سه دختر شد.

o همواره از جایگاه والای همسرش و بزرگی و اهمیت هدف او برای دخترانش سخن می‌گفت و ازآنها می خواست به پدرشان به خاطر دفاع از اسلام  افتخار کنند.

o او  خیاطی و گلدوزی را فرا گرفت و برای اینکه ارتباط قلبی دخترانش با پدرشان محکم‌تر شود، لباس‌هایی را می دوخت واز طرف همسرش به عنوان هدیه به آنها می‌داد. 

o بعد از اینکه استاد مسئولیت «مرشد عام» را پذیرفت به او گفت که من با زن دیگری ازدواج کرده‌ام. او با تعجب پرسید: چه‌ کسی؟ استاد پاسخ داد : من با دعوت ازدواج کرده‌ام، وی با لبخند گفت: من با تمام وجود در خدمت دعوت هستم .

o علی رغم بازگشتشان به روستا به سبب حبس  استاد، او به ادامه تحصیل دخترانش توجه خاصی داشت.

o او همیشه در انتظار فرصتی بود تا زمانیکه همسرش برای نماز شب بیدار می‌شود به همراهی و به امامت وی به عبادت بپردازند.

o او در جدال با مشکلات زندگی، زنی شکیبا بود و این ویژگی را تا هنگام لقای پروردگار با خود به همراه داشت.

به نقل از دخترش: « سلوی مصطفی مشهور»